کاش بتوان زمان را مانند عقربههای ساعت چرخاند.
چرخاند. چرخاند.
تا آنجا که تو را کنار خودم ببینم.
در جایی که دنیا فقط از آن من و تو باشد.
نه دلهره باشد.
نه گناهی باشد.
و نه شرمما را بشناسد.
آنجا آغوشت سهم من است.
چشمانت رو به من میچرخد و لبهایت برای من میخوانند.
نه به آب بیاندیشم و نه نان!
و دغدغهی تمام آن ثانیهها
دعوا بر سر نام فرزندمان باشد.
دقیقا چی از جون مردم میخوان؟؟
تو ,آنجا ,چرخاند ,ثانیههادعوا ,سر ,فرزندمان ,باشد نه ,و نه ,نه به ,میخوانند نه ,به آب
درباره این سایت