محل تبلیغات شما

یادتونه اون قدیما یه بازی بود میگفتیم: موش اومد تاب بخوره گربه اومد اب بخوره و اخرش هم موش میرفت خونه گربه

چند روز پیش داداش کوچیکم اومد با محیا بازی کرد اخرش محیا یه عالمه ذوق کرد که موش رفت خونه گربه

ولی وقتی خودش امتحان کرد موش نرفت 

بعد رفت پیش مامانش 

مامانشم موش رو فرستاد خونه گربه. ولی محیا دوباره نتونست موش رو بفرسته

اخرشم اومد پیش من 

میگه خاله بیا بازی

منم جارو و گذاشتم کنار و گفتم چشم

محیا بازی رو شروع کرد اول. میگفت: موش جونی برو خونه گربه شب نشینی؛ اون تو رو دوست داره و نمیخورتت. بدو بدو که منتظرته

ولی بازم موشه نرفت

منکه دیگه مرده بودم از خنده

نوبت منم که شد . موش رفت

اخری بچم بغض کرد و میگه انگار فقط به حرف ادم بزرگا میکنه


 اقا جیگرم پاره پاره شد برا این لحن مظلومانش

خلاصه که مامانش قلق بازی رو بهش یاد داد و .

 

 

آدم ها تهی از توانایی نیستند ؛ تهی از اراده اند.

 

هر دم از این باغ بری میرسد

ماهِ من غصه چرا؟؟؟

ادم بزرگا... ادم کوچیکا

موش ,رو ,بازی ,ادم ,گربه ,پیش ,موش رو ,تهی از ,ادم بزرگا ,خونه گربه ,بازی رو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زادروز